کد مطلب:150218 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

بازگشت به عهد محمدی
وقتی پیران اكثرا محافظه كار می شوند و جسارت برگشت به ارزش های معنوی را از دست می دهند، و جوانان میان عهد دینی گذشته و عهد جدید اموی - رمی، سرگردان می مانند، اگر صدایی بلند و بلیغ آنها را به عهد دینی متذكر نشود، سایه سیاه فرهنگ اموی - رمی، برای همیشه جوانان را به رنگ كفر و پوچی می كشاند و حسین علیه السلام در آن شرایط، نسل سرگشته را به عهد دینی محمدی صلی الله علیه و آله متذكر شد و از پوچی و یأس رهانید.

این جاست كه به واقع می توان پذیرفت كه حسین علیه السلام اسلام و مسلمانان را نجات داد - البته شیعه از نهضت امامش بهره بیشتر برده است - نسل جدید سرگردان شده بود و امام تذكری به همه آن زمانه بود.

قصه كربلا در جامعه آن روز خیلی محكم صدا كرد و در طول تاریخ حیات اسلام نیز جریان یافت. مولوی كه ادعای شیعه بودن هم ندارد می گوید: شخصی به شهر حلب رسید، دید شلوغ است، سئوال كرد چه خبر است؟ گفتند:


عاشوراست. مولوی به او می تازد كه ای نادان نمی دانی چه خبر است؟ جای تعجب است جان انسانی از قفس تن پریده و تو نمی دانی چه خبر است؟ از عجایب است كه تو نمی دانی عاشورا چه خبر بوده است.



روز عاشورا نمی دانی كه هست

ماتم جانی كه از قرنی به است



پیش مؤمن كی بود این قصه خوار

قدر عشق گوش، عشق گوشوار [1] .



یعنی با نهضت و حكمت امام حسین علیه السلام جهان اسلام معنای زندگیش عوض شد. تن آسایی آن چنان شیرین است كه در آن حال و هوا، فروریختن ارزش های معنوی چندان به چشم نمی آید و اگر امام تمام زندگی خود را به خطر نیندازد، تن اسایی همه زندگی انسان ها را تا آخر اشغال می كند و انسان ها از همه كمالات بازمی مانند. امام حسین علیه السلام با حكمت خود، هم زشتی تن آسایی را نمایاند، و هم زیبایی فداكاری در راه دین را نشانمان داد از تلخ - كامی برهیم.

یكی از بیماری هایی كه همیشه جامعه را از حق گرایی محروم می كند تن آسایی و رفاه است و این جاست كه اباعبدالله علیه السلام تمام زندگی اش را و حتی تن خود را به صحنه آورد تا زشتی تن آسایی را بنمایاند، و شیرینی دینداری را نیز. اگر معاویه با رم، یعنی غرب ارتباط نداشت یك ابوسفیان مرده بود، به همین جهت ما علاوه بر ابوسفیان، آل ابوسفیان و خود معاویه را هم لعنت می كنیم. معاویه چه كرد كه بسیاری از صحابه ساكت شدند؟ شخصی مثل عبدالله بن عمر كه یك زاهد مقدس بیچاره ای در مكه بود قبل از حركت به سوی كربلا خدمت اباعبدالله آمد و گفت:



[1] مثنوي مولوي دفتر ششم.